با درود؛
در اين تاپيك (تالار ایرانیان گیاهخوار) پيرامون گياهخوار يا همه چيز خوار بودن آناتومي و فيزيولوژي انسان بحثي پيش آمد؛ مي خواستم نظر ارجمند شما را در مورد ساز مخالف در اين سايت و همچنين ساز موافق در اين كتاب را جويا شوم .
آيا كتاب مربوطه به جان كلمن را براي ترجمه به فارسي مناسب مي دانيد ؟
اگر شايسته بدانيد خوشحال مي شويم جواب پرسشم را در همان تاپيك مربوطه بدهيد .
حامد
سپاسگان
حامد عزیز
سوال بسیار خوبی مطرح کردهای سوالی که بطور مرتب و در زمانهای متفاوت در نوشتههای طرفداران گیاهخواری و یا گوشتخواری به آن برمیخوریم. برای همین در نظر داشتم درباره موضوع این سوال مقاله مفصلتری بنویسم که بیشتر به این موضوع و نظرم درباره آن بپردازم. هر چند دیدم که این مقاله دردست نوشتن هم مثل خیلی از نوشتههای نیمه کاره دیگر ممکن است به سرنوشت روی میز گوشهای انبار شدن و خاک خوردن دچار شود. پس تصمیم گرفتم یک پاسخ فوری و کوتاه به سوال خوب تو و این موضوع جالب بحث بدهم.
به باور من بشر نه گیاهخوار بوده و نه همهچیزخوار یا گوشتخوار. این مفاهیم اختراعات اندیشههای انتزاعی زندگی و تفکر انتزاعی انسان انتزاعی امروز است. انسانی که به دوراز واقعیت طبیعت کلاً در مصنوعات ساخته دست خود زندگی میکند. و این انسانی که در انتزاع زندگی میکند از بحثهای انتزاعی که خوراک اندیشه انتزاعیاش هستند لذت میبرد.
بشر در گذشته اصلاً به این مفاهیم نمیاندیشیده است. او هر آنچه را که در حوزه قابل دسترس از محل زندگی خود پیدا میکرده و برمبنای غریزهاش (ونه بر مبنای آنچه که «متخصصان» و فروشندگان و تبلیغاتدهندگان رسانهها میگویند) آنرا غذا میدانسته میخورده است. البته بشتر آن زمان که هنوز به افتخار اختراع پدیدههایی مانند چیپس و کوکاکولا، همبرگر و مرغ سوخاری، شکلات و شیر پاستوریزه و قرصهای مکمل نائل نیامده و با طبیعت در ارتباطی بیواسطه بود درکی کاملاً متفاوت از ما نسبت به غذا داشت. بنابراین آنچه را که دردسترسش بود و میتوانست بدون استفاده از ابزار مخرب یا توسط آنچه که به عنوان ابزار از آن استفاده میکرد تهیه کند میخورد و حتی یک لحظه هم نمیاندیشید که این سیب سرخ زیبا، این فندق خوشمزه و لذتآور یا این موز شیرین و معطر که دارم میخورم گیاه است یا نه و آیا من گیاهخوارم یا گوشتخوار.
و البته اینکه چرا و چگونه هر موجود زندهای در طبیعت غذای خاص خود را دارد و تنها آنرا میتواند بالذت مصرف کرده مواد مورد نیاز بدنش را از آن استخراج یا تهیه نماید. و اینکه چگونه به این امر طبیعی «آگاهی» داشته بدان عمل میکند؛ خود موضوع بحث جداگانهای است. ولی باید گفت که سوالات و طبقهبندیهایی از این دست که آیا بشر گیاهخوار بوده یا نه فقط برای بشر امروز که با طبیعت در حداقل تماس ممکنه بوده و غذایش در کارخانهها بستهبندی شده از فرسنگها دورتر به بشقابش حمل میگردند و «اطلاعاتش» در مورد تغذیهاش را از آزمایشگاهها بدست میآورد، طبیعی است که اتفاق بیفتد.
متأسفانه این گونه بحثها که اساس انتزاعی و فلسفی دارند بیشتر برای ارضاء کنجکاویهای روشنفکرانه ما خوبند و هرگز راه به جایی نمیبرند. به چندین دلیل؛ اول اینکه ابزار مورد استفاده ما در این راه زبان تکلم یا کلمات (زیرا زبانهای دیگری هم یا بهتر است بگوئیم روشهای ارتباطی و یا روشهای بیان دیگری هم جز کلمات وجود دارند که در حقیقت گستردهتر و تواناتر در ایجاد ارتباط با طبیعت و موجودات درون آن میباشند) هستند که خود انتزاعی بوده میتوانند تابینهایت بدون آنکه هیچگونه نتیجه عملی از آنها حاصل آید مورد استفاده قرار گیرند.
توسط زبان انتزاعی که از کلمات انتزاعی ساخته شده تفکر انتزاعی بشر انتزاعی امروز قادر است هر موضوعی را نفی یا اثبات کند. و این میتواند توسط یک فرد هم صورت گیرد. یعنی کسی که بحثی دو آتشه با ادله و شواهد غیرقابل انکار برله موضوعی ارائه میکند میتواند لحظهای بعد با کمک ادله و شواهد غیرقابل انکار دیگری برعلیه همان موضوع بحث دیگری ارائه دهد. از اینجاست که سیاستمداران، پزشکان، صاحبان تکنولوژی و بطور خلاصه گردانندگان جهان قادرند به ما بقبولانند که چه چیز برای ما خوب است و چه چیز بد.
مقولات و مفاهیم، ساخته ذهن بشر بوده وجود خارجی ندارند و در عالم واقع، در طبیعت بیواسطه به خودی خود موجود نبوده ذهن ماست که آنها را میسازد و بنابراین قابل اثبات نیستند.
تازه آمدیم و ثابت کردیم که براساس فیزیولوژی و آناتومی و اسکلت شناسی و آنزیمشناسی و… بشر گیاهخوار ویا گوشتخوار بوده بعد چی؟
اگر میلیونها اسکلت هم از خاک بیرون بکشیم که ثابت کنند بشر گیاهخوار و یا برعکس گوشتخوار بوده همواره این احتمال وجود داره که اسکلت دیگری در زمان دیگری کشف شود که عکس گفته قبلی را ثابت کند. بعد چی؟ آیا در مورد اول همه گوشتخواران گیاهخوارمیشوند (یا برعکس) و بعد با کشف اسکلت جدید همه تغییر جهت میدهند؟
آنکس که نخواهد گیاهخوار باشد به هر صورت دلیل و بهانهای برای تغییر و یا توجیه عمل خود پیدا میکند و آنکس که بخواهد گیاهخوار باشد باز هم به همچنین.
باورمن این استکه به تجربه عملی بشر نگاه کنیم.
امروزه بدرستی میدانیم یعنی در عمل، در تجربه ثابت شده که روش زندگی که حداقل در طول دویست سیصد سال گذشته داشتهایم نه برای انسان نه محیط زیست و نه حیوانات نه تنها مفید نبوده بلکه مضر هم بوده است.
به تجربه و در عمل ثابت کردهایم که انسان گیاهخوار انسان سالمتری است. در عمل نشان دادهایم که انسان خام گیاهخوار به بیماریهای انسان همهچیزخوار دچار نمیشود و طبیعت را نیز دچار آن بیماریها نمیکند.
بنابراین برای ترویج گیاهخواری بیائیم و بحث را وارد عرصهای کنیم که عرصه طبیعت و عمل واقع و تجربه است. نه ذهن. پس میتوان شاید که به نتیجهای رسید.
من چون اساس بشر را از طبیعت و بشر را موجودی طبیعی و بخشی از خود طبیعت میدانم و باور دارم که این خاصیت بشر صرفنظر از اینکه تکنولوژی تا چه حد «پیشرفت» کند همواره باقی خواهد ماند. (مگر اینکه شبه انسانی در آزمایشگاه ساخته شود که آنهم دیگر انسانی مانند ما نخواهد بود) مرجع و نقطه حرکت خود را طبیعت قرار میدهم. پس نگاه میکنم به رابطه انسان با طبیعت و دراین رابطه به رابطه انسان با موجودات دیگر وهمچنین به رابطه موجودات دیگر با طبیعت و در این رابطه تصمیم میگیرم که چگونه حرکتی برای بشر سالمتر یا به صرفهتر است.
من چرا گیاهخوارم؟ نه به این دلیل که فکر میکنم اجدادم گیاهخوار بودهاند، بلکه چون نمیخواهم در جنایتی که توسط بشر نسبت به حیوانات و طبیعت در حال انجام است شرکت کنم.
علاوه برآن چون باور دارم که بخش اعظم غذای طبیعی بشر را بر مبنای دلایلی که ذکر کردم گیاهان خام تشکیل میدادهاند. پس سعی میکنم روش زندگی خود را تا حدامکان به بشری که در طبیعت و به کمک غریزه خود زندگی میکرده و هنوز دچار گیجی و سردرگمی بشر امروز در مورد نوع غذایش نشده بوده نزدیک کنم و بالاخره چون همانگونه که گفتم به تجربه بشر در دویست سیصد سال اخیر و نتایج آن در سلامت محیط زیست و موجوداتش نگاه میکنم و میبینم که تجربه همهچیزخواری بشر تجربهای ناموفق و مضر بوده.
با اثر کلمن آشنایی ندارم، ممنون که برایم فرستادید. ولی همانگونه که گفتم باور دارم که بحث درباره اسکلت و آنزیمهای انسانهای گذشته، نه تنها بحثهایی نادرست از زاویه عملی آن میتوانند باشند بلکه مقولاتی انتزاعی و کوشش در راه اثبات آنها بینتیجه است. و اما فاجعه جهان ما در اینجاست که صدها و هزاران جلد کتاب درباره این که اجدادمان گوشتخوار بودهاند یا گیاهخوار نوشته میشود ولی بخش اعظم مردم کمتر درکی از ترکیبات غذای روزمره خود و اینکه منشأ آن چیست و از کجاست دارند.
فاجعه جهان ما در اینجاست که آنچنان از سرچشمه غذای خود فاصله گرفتهایم که کودکانمان تصور میکنند گوجهفرنگی در مغازه ساندویچ فروشی یا همبرگر فروشی آنهم بصورت حلقه حلقه تولید میشود، نه بر روی بته در خاک و زیر آفتاب و بسیاری از ما عکس گیاهان را در کتابها ببینیم و برای تماشای حیوانات به باغوحش و موزهها برویم.
فاجعه جهان ما در اینجاست که از طبیعت و منشأ حیات و سرچشمه غذایمان آنقدر دورشدهایم که درست به همین دلیل در کتابها و در آزمایشگاهها بدنبال «اطلاعات» در مورد غذایمان میگردیم و به کمک آرواره و اسکلت و آنزیم بشر گذشته امیدواریم که سردرگمی خود را دراین باره که چه باید بخوریم حل کنیم و یا بدینوسیله به دیگران اثبات کنیم که چه باید بخورند.
اگر در طبیعت، در بستری که قرار بوده در آن زندگی کنیم زندگی کرده با آن نزدیک بودیم در تجربه روزمره خود میدیدیم که آنچه که خوردنش برای ما دلچسب و اشتها آور است انواع میوهها و سبزیهای رنگارنگی هستند که بو و رنگ زیبایشان ما را به وسوسه میاندازد و بزاق از دهانمان جاری میکند. چند نفر از ما از دیدن سگ و گربه و پرنده و خرگوش و بزغاله زنده به جای حس مهربانی، اعجاب و شگفتی و تحسین بزاق از دهان جاری میکنیم؟
آزمایشگاه ما طبیعت است و روش آزمایش مشاهده و گوش سپردن به غریزه، چرا سروکله بزنیم که بخواهیم یک بحث تئوریک را به اثبات برسانیم. کافی است نگاهی به اطراف خود به تخریب انسان، طبیعت و سایر موجودات درون آن در دویست سیصد سال اخیر بیندازیم تا بفهمیم بشر چه نبایست میخورده که خورده. (کافی است به هیکل آدمهای امروز نگاهی بیندازیم و از این اشکال دفرمه شده بفهمیم که در غذا خوردنمان بسیار راه خطا رفتهایم!)
سربلند و سرافراز و شادکام باشید.